خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ برسینه دارد . داغ شهادت .
ویرانه های شهر را قفسی در هم شکسته بدان که راه به آزادی پرندگان روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز کنند .زندگی زیباست ؛ اما شهادت از آن زیباتر است .سلامت تن زیباست ؛ اما پرنده ی عشق ، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند . و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربی عشق آسانتر بریده شود ؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم ، عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش بیش تر دوست داشته باشد ؟ و مگر نه آنکه خانه ی تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه ی روح آباد شود ؟ و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه ی سرگردان آسمانی ، که کره ی زمین باشد. برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند ؟ و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد ، جز کرم هایی فربه و تن پرور بر می آید ؟ پس اگر مقصد را نه این جا . در زیر این سقف های دلتنگ و در پس این پنجر های کوچک که به کوچه هایی بن بست باز میشوند، نمی توان جست ؛ بهتر آن که پرنده ی روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است ، قفس ویران بهتر . پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند ، از ویرانی لانه اش نمی هراسد ؛ زندگی زیباست . اما از مجید خیاط زاده باز پرس که زندگی چیست . اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند ، پس ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی ها را کی راهی به معنای زندگی هست ؟ اگر مقصد پرواز است .ادامه مطلب...
نویسنده » وفا » ساعت 4:31 عصر روز چهارشنبه 88 مهر 15
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی چه زیباست ایّام دوستان تو با تو
چه زیباست معامله ایشان در آرزوی دیدار تو
به نام خدایی که هستی بخشید و ما را از نعمات دنیوی بهره مند ساخت و منّت نهاد مسلمان بودن و مبارزه در راه خویش را عطا فرمود.
ای عزیزان:
رهنمود های امام امّت را گوش فرا داده و عمل نمایید و نعمتی است بزرگ،که خدا برای هدایت مسلمانان قرار داده است . . . و این را بدانید که مسئولیت خطیری در قبال مسلمانان و خانواده شهداء دارید. پروردگار عالم همه را به طریقی در زندگانی مورد امتحان قرار می دهد که باید با آغوش باز استقبال کرده و صراط مستقیم را پیش گیرد . . .و امّا کسانی که به خاطر محبوبیت فردی و جاه و مقام مسئولیّتی یا کاری را قبول کردید بدانید که با تولید نارضایتی و تفرقه کاری از پیش نخواهد برد بلکه به ضلالت و بدبختی دچار خواهند گشت.و بدانید که دین اسلام با خون آبیاری شده و مسلمین پذیرای هرگونه مشکلی خواهند بود تا که صدمه ای به اسلام وارد نشود.
برادرانم:
تقوا را پیشه خود سازید و مبارزه با درون خویش(مبارزه با نفس)را تا می توانید انجام دهید . . . برادرانم خود را به مادّیات سوق ندهید و تا پای جان از مکتب تشیَع دفاع کنید.
و من الله توفیق
مصطفی حامد پیشقدم 1364
منبع: موسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس لشگر31 مکانیزه عاشورا
نویسنده » ترنّم » ساعت 3:10 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 9
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب شهدا و الصدیقین
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون
شهید محمد حسن خطیبی در تاریخ 1339 در شهر قهرمان پرور تبریز ، محله خطیب دیده به جهان گشودند . دوران کودکی خود را در محله خطیب با بازی های کودکانه و با هم سن و سالان خود سپری کرده و در تاریخ 1346 وارد مدرسه جایی که ما هر چه آموختیم از آنجا آموختیم و دوران تحصیل ابتدایی خود را در مدرسه تیز قدم به اتمام رسانید .
وی پس از پایان دوره ابتدایی دیدکه در آمد پدرش کفاف خرج خانواده را نمیدهد وارد جامعه شده و مبل سازی « نوریک » واقع در خیابان پهلوی سابق مشغول به کار شد . و در همان سالها باانقلاب و قیام مردم شهر شهید پرور تبریز آشنا شد و در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت میکرد . و در پخش اعلامیه ها مردم را به انقلاب و مبارزه با شاه خائن دعوت می کرد ، و در تاریخ 1357 که شاه از میهن اسلامیمان فرار کرد وی به همراه دوستان انقلابی خود در جلوی دانشگاه تبریز ، از مجسمه شاه بالا رفت و طناب را به دور گردن شاه انداخت و مجسمه شاه خائن را به زیر کشیدند ، و در تاریخ 1358 به خدمت مقدس سربازی رفت و در لشکر 28 پیاده ی سنندج « آجودانی » خدمتش را شروع کرد . و به درگیری که در حمله دمکراتها ی از خدا بیخبر ، ایشان و چند تن از هم رزمانشان را به محل درگیری که در شهر « سقز » بود انتقال دادند و در آنجا که فهمید که دوستش را شهید کرده اند ، سلاح و تجهیزات نظامی خود را زیر خاک مخفی کرده و با اسلحه دوستش به درگیری دمکراتها ادامه داده و پس از شهید شدن برادرم وی را به تبریز انتقال دادند و در گلزار شهدای محله خطیب دفن کردند و پس از 14 روز به خاک سپردن جنازه شهید ، بعد از شناسائی جنازه بعدی فهمیدند که جنازه شهید را عوضی به خانواده شهید محمد حسن حاجی خطیبی تحویل داده اند . سپس جنازه شهید را از زیر خاک بیرون آوردند و بعد از 15 روز جنازه وی را در همان گلزار دفن کردند . و خبر شهادت برادرم محمد را یکی از مامورین ستاد خبری ارتش به خانواده ایشان اطلاع دادند و به ستاد تشخیص هویت مراجعه و جنازه را تشخیص نداده بودند که همان گونه که عرض شد جنازه برادرم محمد حسن حاجی را از شماره اسلحه خود که در زیر خاک مخفی کرده بود شناسائی کردند ودر تاریخ 1360 از طرف فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران جناب آقای سرتیپ ظهیر نژاد تقدیر نامه ای به خانواده وی فرستادند که ایشان « سرتیپ » چنین فرمودند « شهید محمد حسن حماسه آفرین میدانهای نبرد در دفاع از شرف و آزادی وطن و هموطنان عزیز در صفوف جانبازان عصر انقلاب میهن مان قهرمانانه با جیره خواران دولت های امپریالیستی و صهیونیستی جهان جنگید و در قربانگاه عشق خداوندی جان خود را تقدیم خدا کرد و نثار وطن و هموطنان عزیز . »
در هر شهادت دو رسالت عمیق نهفته است ، خون و پیام :ادامه مطلب...
نویسنده » ترنّم » ساعت 3:4 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 9
«بسم و ربالشهید»
خدا میداند که راه و رسم شهادت، کور شدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. امام خمینی
بار دیگر درهای رحمت و مغفرت خداوندی، بر گروهی از بندهگانش گشوده شده، در واپسین روزهای سال عزت و افتخار حسینی، و در ایام عزای سرور شهیدان عالم، حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، شهدای گلگون کفن و مفقودان گمنام، در مشهد شهادتشان، و در کربلاهای غرب و جنوب میهن اسلامیمان، صاحب عزا و میزبان یاران جاماندة خویش، و میزبان گروهی از برادران و خواهران امت اسلامی ایران گشتهاند.بار دیگر شهدای گمنام، در دشتهای گرم و تفتیدة خوزستان، سور و میهمانی ترتیب دادهاند و با دعوت از مردم و نسلهای جدید بعد از خودشان، یادآور عشق و غیرت و مردانگی گشتهاند. و بدین صورت ندای «یا اَیُّهَاالنّاس اَدرِکنا» سر دادهاند که ما را فراموش نکنید. هنوز استخوانهای ما هم، از ارزشها و مقدّسات اسلامیمان ،حراست و پاسداری میکنند. ما به تکلیف خود عمل کردیم و در راه عمل به تکلیف، دست و پا و سر دادیم تا شما سلامت بمانید و امروزه تکلیف تو خواهرم! حفظ عفت و حجاب است. «یَا اُختی اَنتَ حِجابک افضل من دمی» خواهرم حجاب تو از خون من مهمتر است، خواهرم در راه حفظ حجاب، تو نیز مثل من سر بده، اما موی سر به نامحرم نشان مده! برادرم و خواهرم، حال که توفیق حضور در مناطق عملیاتی غرب و جنوب را پیدا کردهای، قدری تأمل کن، آهستهتر گام بردار، و با دید وسیع و بینش عمیق در اطرافت بنگر، تا پیکر مجروح رزمندهای دلاور را ببینی که از تیرهای اهدائی شرق و غرب جنایتکار، زخم در تن رنجورش نشسته، و صدای نالة دلخراش و جانسوزی را که از گلوی خشکیده و لبان ترکخوردهاش جاری است از پس زمان بشنوی «که هل من ناصر ینصرنی» خواهرم زینب زمانه، آمدی خوش آمدی، مرا دریاب، پیامم بشنو. حقایق ناگفته جنگ را تجسس کن، پرچم خونین مرا در دست گیر و با فریاد اللهاکبر، با سیاهی چادرت، عرصه را بر ظالمان و طاغیان زیقتر کن، و دوشادوش برادرانت شعار یا لثارات الحسین علیهالسلام را فریاد کن، تا آنانکه حسینیاند لبیک گوی تو باشند.
نویسنده » ترنّم » ساعت 2:39 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 9