نمی دانی که گوش من چه سان در زیر درختان،غرق شنیدن صدای شیرین تو شده است تا از باده این آهنگ سحر آمیز سرمست شود.نمی دانی که از بیم خاموش کردن نوای آسمانی تو جرات آن را که نفس بر لب آرم یا قدم بر برگ خشکی نهم ندارم. نمی دانی شاعر دیگری در زندگی تو هست که در دل خویش با یک دنیا غبطه و رشک سرود شبانه تو را در دل جنگل تکرارمی کند.
اختر شب از کنار کوهساران سرخم می کند تا صدای تو را بشنود. اما تو از زیر شاخه ای به زیر شاخه دیکر پنهان می شوی تا از انوار سیمین و پرموج آن برکنار مانی .
آخر آهنگ لطیف و پرجلال تو برای دنیای ناچیز ما خیلی زیاد است .این نوای موسیقی که از گلوی تو بر میخیزد ،فقط و فقط شایسته آنست که به سوی آسمان خداوند بالا رود.
تو در نغمه پردازی خود از آهنگی که از زبان امواج بر می خیزد، از زمزمه ای که از شاخ و برگ درختان به گوش می رسد،از دای آبی که قطره قطره از تخته سنگ مرمرین در حوضچه فرو می چکد و سطح آن را پرچین می کند ،از ناله های پرهوسی که شباهنگام از زبان شاخه ها شنیده می شود،از شکوه امواجی که روی شن های ساحل یا در میان نیزارها از حرکت بازمانده اند ، از همه اینها ترکیبی ملکوتی پدید می آوری که خدا آن را با آن غریزه آسمانی که پرورش دهنده توست در می آمیزد و مرا چنین به خواندن سرود شب وا میدارد.
و این صدای مرموزکه فرشتگان آسمانی چون من گوش بدان فرا داده اند،این آه دل پذیر شب پارسا تو هستی ،تو هستی ،ای پرنده خوش آهنگ که چنین نغمه سرداده ای .
...و ما، ما آدمیان با شنیدن صدای نارسای خودمان که گوئی ناله ای است که از دل بر می خیزد،همیشه احساس می کنیم که یا اشکی در دیدگانمان می لرزد یا ناله غمی در دیدگانمان می لرزد.