سفارش تبلیغ
صبا ویژن



حکایت -






درباره نویسنده
حکایت -
مدیر وبلاگ : ترنّم[91]
نویسندگان وبلاگ :
رها
رها (@)[27]

وفا
وفا[17]

آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 1388
کامپیوتر
جک و اس ام اس


لینکهای روزانه
دانلود کتاب آموزش یاهو مسنجر [47]
دانلود کتاب خودآموز SQL SERVER 2005 [75]
دانلود رایگان کتاب آموزش شبکه کامپیوتری [82]
دانلود کتاب آذربایجان و آران [189]
دانلود کتاب آموزش ورزش شنا [81]
دانلود رایگان کتاب شعر حیدربابا به همراه ترجمه فارسی [151]
دانلود کتاب عشق برای عشق [72]
دانلود کتاب قورباغه را قورت بده [62]
دانلود کتاب جامع یوگا برای مردان [147]
دانلود کتاب صدای پای آب [129]
دانلود کتاب آموزش Ajax [63]
کتاب شریف منتهی الآمال (شیخ عباس قمی (ره) صاحب مفاتیح الجنان) [27]
اصول کافی جلد چهارم ( ثقةالاسلام کلینی (ره) ) [20]
اصول کافی جلد سوم ( ثقةالاسلام کلینی (ره) ) [18]
اصول کافی جلد دوم ( ثقةالاسلام کلینی (ره) ) [22]
[آرشیو(16)]


لینک دوستان
PARANDEYE 3 PA


لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
حکایت -

آمار بازدید
بازدید کل :81272
بازدید امروز : 21
 RSS 

Bahar-20

در زمان های بسیار قدیم ‌‌‌‌? وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ? یک روز,فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شدند ; خسته تر و کسل تر از همیشه . نا گهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید یک بازی بکنیم ? مثلا قایم باشک ...

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم می گذارم . و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد ? همه قبول کردند .

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد:یک ...دو...سه...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند . لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد . خیانت داخل انبوهی از زباله ها قایم شد . اصالت در میان ابرها مخفی شد . هوس به مرکز زمین رفت . دروغ گفت به زیر سنگ می روم ولی به ته دریا رفت . طمع در کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد.
ودیوانگی مشغول شمردن بود : ?? ... ??...??... و همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است . در همین حین  دیوانگی به پایان شمارش رسید . ...?? ...?? ... ?? ... هنگامی که دیوانگی به صد رسید,عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد . دیوانگی فریاد زد : دارم میام ,دارم میام ... .

اولین کسی را که پیدا کرد , تنبلی بود , زیرا تنبلی ,تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود . لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود . دروغ در ته دریاچه و هوس در مرکز زمین ,یکی یکی همه را پیدا کرد ; به جز عشق .

او از یافتن عشق نا امید شده بود.حسادت در گوشهایش زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون آمد.با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.

شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود.اونمی توانست جایی را ببیند.دیوانگی گفت:من چه کردم,چگونه می توانم تو را درمان کنم؟

عشق پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی,راهنمای من شو.

و اینگونه بود که از آن روز به بعد...

عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه اوست . http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/139.gif

(( روزنامه سلامت , شماره ???))



نویسنده » ترنّم » ساعت 11:50 صبح روز سه شنبه 88 مهر 14